ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان دنیا پس از دنیا

سه هفته اي بود که محمد مرخص شد ه بود وتو خونه استراحت ميکرد
هر لحظه برامون عزيز بود وکنار هم بودن برامون لذت بخش
ازهمون لحظه اي که خوب شد با سوالاش کلافم کرد
منم هر چي رو که بود به استثناءکتکاوزجرايي که کشيدم وبراش گفتم
مدام براي داريوش خط و نشون ميکشيد وپشت سرش فحش ميداد
از يه طرف ...بهش حق ميدادم که هر چي دلش ميخواد بگه
ازطرف ديگه قلبم به درد مياومد وناراحت ميشدم
خاک تو سرم کنن که ادم بشو نبودم
اون همه اذيتم کرد بازم خاطرش برام عزيز بود
بعداز سه هفته هنوز نفهميده بودم اون کسي که پول وريخته بود به حساب کي بود
جاويدم که اب شده بود ورفته بود تو زمين......... هرچند اینجوری بهتربود
اگه محمد ميديدش خون به پا ميکرد
جرات نکرده بودم بهش بگم جاويد حواسش بهش بوده وتو اين مدت مراقبش بوده
مي ترسيدم که حالش بدشه ودوباره راهي بيمارستان بشه
چون پاي پليس وکلانتري واگاهي تو محل باز شده بود
همه از سر تا ته کوچه ميدونستن که دزديدنم
نگاه ها شماتت کننده ومتاسف و رنج اور بود و زخم زبونا سنگ وهم اب ميکرد
با اينکه محمدپشتم بود بازهم ..................
نيش وکنايه هاي زنا که مدام ميگفتن يه دختر دست خوردهءبي ابروام وتقصير کارخودم بودم که دزديدنم.. امونمو بريده بود
از دست همشون شاکي بودم
تمام مدتي که محمد بيمارستان بود حتي يکيشون يه سرنيومد دم خونه که مرديد يا زنده ايد بي وجدانها
ادم واقعا تو سختيها همه رو ميشناسه
همون جور که جاويد وشناختم....فاميلو شناختم
همسايه هايي که تا سرشون درد ميگرفت براي کمک همیشه حاظر بوديم رو شناختم
واي چه روزايي بود... يه وقتايي هم کم مياوردم وجوابشونو ميدادم ودونه دونه پرشون ميدادم
طول وتفسير نميدم اوضاع داشت کم کم اروم ميشد که يه روز ...........................

+++++++++++++++++++
تقريبا يه ماه ونيم از برگشت من وچهار هفته اي از عمل محمد ميگذشت
محمد دو سه روزي بود که برگشته بود سرکارومنم روزا رو بدون انجام دادن هيچ کار مفيدي سر ميکردم
تصميم گرفته بودم برم سراغ درس و دانشگاه وهر جورشده ادامش بدم
يکسال تموم عقب افتاده بودم واين برام خيلي سخت بود
صداي زنگ بل بلي حياط بلند شد
_بله اومدم
درو که باز کردم جاويد وبا يه دسته گل تو دستش پشت د ر ديدم
_سلام مريم خانم
_سلام از ماست احوال شما؟؟؟؟؟ بفرمائيد تو دم در بده
جاويد با کمکهايي که تو اين چند وقته برام انجام داده بود به نحوي منو نمک گير کرد..ديگه اون جوري ازش نميترسيدم وبدم نمييومد
دسته گل و گرفت سمت منو گفت
_قابل شما رو نداره بفرمائيد
_ممنون چرا زحمت کشيديد .......بفرمائيد چاي تازه دمه
رو کاناپهءزهوار دررفته ءخونه نشست ومنم رفتم سراغ چايي وگلدون گل
پيش دستي ميوه رو جلوش گذاشتم وقندون روهم کنار دستش
_پدرومادر چطورن؟؟ بهتر شدن الحمدالله
غبار غم صورتشو پوشوند.. ريه هاشو پراز هوا کردو گفت
_شکرخدا....نه همون طورين ،بدتر ميشن که بهتر نمي شن
خود شما چه طوريد ميبينم که سر پا شديد شنيدم محمدم برگشته سر کارش )
_بله يه چند روزي هست که برگشته
دوستاش تا الان جورشو ميکشيدن حالا هم سرحال اومده وهم بهتر شده... برگشته سرکارش ..خدا خيرشون بده
کلي اين چند وقته کمک دست محمد بودن )
چائيم و به لب بردمو سوالم و مزمزه کردم وگفتم
_راستي اقا جاويد ......شما ميدونيد کي پول بيمارستان وواريز کرده ؟؟؟؟
هنوز که هنوزه نميدونم کي تمام پولو ريخته به حساب ..........
ليوان نيمه خوردشو گذاشت روميز ومکثي کرد
_هرچند گفته به شما نگم ولي............... داريوش داده
_داريو ش؟؟
اون ازکجام ميدونست؟؟
_بعد از اومدن شما مدام باهام تماس داشت
منم تا حدودي که زياد نگران نشه جريانو گفته بودم
ميدونست دنبال جورکردن پولي هستید
تا اينکه دوروز قبل از عملتون کلهءصبح زنگ خونهءماروزد
من تازه بيدار شده بودم کل پولو داد دست من و گفت که همون اول وقت همه رو واريز کنم )
داريوش کل پولو داده؟؟؟؟؟
اخه چرا؟؟ اون که چشم نداشت محمد وببينه پس .............
اصلا چرا برگشته ؟؟؟
مگه نگفته بود که ديگه برنميگرده ...
پس اينجا چيکارميکرد؟؟
يعني به خاطر عمل محمد اومده؟؟؟
_چرا به من نگفتين اقا جاويد ...حقم بود بدونم ...ميدونيد اگه محمد بفهمه شر به پا ميکنه
_ميدونم به خاطر همين هم اين چند وقته اصلا افتابي نشدم
با شک پرسيدم
_ الان ايرانه
_اره... ازاون موقع تو خونهءپدريشه
_پس شرکت چي شد؟؟ اونهمه سرمايه خوابونده بود اونجا!
_علي مراقبِ... من وداريوش بهش اطمينان داريم ...الانم به خاطراصرارداريوش اومدم يه حالي از تون بپرسم
_تو غلط ميکني مرتيکهءبي شرفت

تو غلط ميکني مرتيکهءبي شرفت
نميدونم محمد از کجا وکي پيداش شد که مثل اوار رو سر جاويد خراب شد
جاويد که شوکه شده بود با مشت محمد به خودش اومد
_محمد چي کار ميکني ؟؟ولش کن ..
_تو به اجازه ءکي پاتو تو اين خونه گذاشتي اشغال
جاويد با اون هيبت وقدوقواره فقط ضربه هاي محمد ودفع ميکردومنتظر بود تا يکم ارومتربشه
ولي مگه محمد اروم ميشد........مثل يه اتشفشان خاموش داشت ميغريد وفوران ميکرد
_ولش کن محمد بزار توضيح بدم
_تو گوه ميخوري ،برو گورتو گم کن تا بعدابه حساب توهم برسم
مرتيکه خجالت نيمکشي بعد ازاون همه مصيبت پاتو تو خونهءمن ميذازي
اومدي تادوباره بدزديش و بندازيش تو بغل اون داريوش نامرد
ديگه ميخواين چه بلايي سرش بيارين
اگه مردي بيا باخودم دربيفت زورتو به يه زن نشون ميدي ..........دداخه تو مرديیییییییییییییی)
مشت بعدي ازکنار گوش جاويد گذشت
جاويد يقشو از دست محمد کشيد وگفت
_ميدونم شاکي هستي... ولي به مريم خانم هم گفتم من اشتباه کردم وتا اينجا هم هر کاري تونستم انجام دادم که اون اشتباه و پاک کنم
به سمت من چرخيد وادامه داد
_مريم خانم حلالم کنيد تا قيامت شرمندهءبزرگواريتون هستم ...خداحافظتون باشه
وقبل از اينکه به خودمون بيايم در حياط بسته شد
_تو به چه حقي اين مرتيکه رو توخونه راه دادي
زد زير ميز و همه چي رو ولو کرد
_تازه براش ميوه وچايي هم مياري
_ بس کن بزار توضيح بدم
_توضيح بدي ؟؟چه توضيحي ؟؟مگه چيزي هم مونده که بگي؟؟
يه سال تموم معلوم نيست پيش اون نره خر چه غلطي کردي وچه سروسّري داري که جلوي اين بيشرف چايي ميزاري وخوش خدمتي ميکني
نکنه دلت براي اون داريوش بي همه چيز تنگ شده .........
جريان اين پول چيه که ميگفت داريوش ريخته به حسابت؟؟
نکنه براش کارميکردي وحالا اومده باهات تصفيه حساب کنه ؟؟
عجب نامرديه خوب معلومه ديگه ...........
حتما کلي از قِبَلت در اورده که حالا داره برات پول واريز ميکنه)
با تو دهني من چشماش گشاد شد
دلم شکست... اينکه برادرم بود اين فکرش بود واي به حال بقيه
_خفه شو... فقط خفه شو... اصلا شنيدي اون چي گفت يا فقط اون چيزايي رو که دوست داشتي شنيدي؟؟
اون به قول تواشغال پول عمل تورو جور کرد که توي بي چشم ورو زنده بموني ونري سينهءقبرستون
چهار روز تموم دنبال پول ميدوئيدم و بازم لنگ بودم
اگه اون پولو نداده بود که بايد سرخاکت مي اومدم براي فاتحه خوني
اونوقت داري ميگي ....
بغضم شکست
_دلمو شکستي داداش
چه طور ميتوني بهم تهمت بزني
به من........... به کسي که تواون غربت لعنتي صبح تاشب تويِ یه خونهءنودمتري کارميکردم ومثل يه کلفت زندگي ميکردم
روزا روميگزروندم تا تورو فقط براي يه بار ديگه ببينم
اونوقت...........هق هقم بلند شد
_مگه من ازت خواستم ؟؟؟؟مگه من بهت گفتم ازش قرض بگيري؟؟؟ چرا گرفتي؟
اصلا من اين کليه رو نميخوام!!!! نميخوامششششش
شروع کرد با مشت به کليش زدن
_ نميخوامش شنيییی
سعي کردم دستاشو مهار کنم ...ولي ديوونه شده بود
_نکن باخودت... اينجوري نکن ديوونه
_اره ديوونم..... نميخوام .........من چيزي رو که باپول اون نارفيق باشه رو نميخوام
بسه.... بسه ........بسه....... باشه فقط اروم باش توروبه جون دنيا ،توروبه خاک مامان وبابا ،بس کن ،بس کن.........
از دردتاشدم روزمين
اون همه دوندگي .........اون همه حرص........ حالا که بايد استراحت ميکردم وفکرمو ازاد میزاشتم
بازم داشتم تاوان پس ميدادم
نالیدم ؛
_نميدونستم .......به خداي احد وواحدقسم که نميدونستم اون پولو داده
ولي حتي اگه هم ميدونستم بازم قبول ميکردم حتي اگه با اين پول زندگي مو ميخريدهم قبول ميکردم
داشتي از دستم ميرفتی ....داشتم پرپرشدنت وبا چشمام ميديدم
هيچ کس نبود که به کمکم بياد... هيچ کس ...دکتر ميگفت اگه زودتر عمل نشي مرگت حتميه
خودتو بزار جاي من........ چيکار ميکردي ؟؟
ميزاشتي بميرم؟؟ يا حاظر بودي براي سلامتيم حتي از جونت مايه بزاري
برادرمي...... نميتونستم نبودت وببينم
مهم نبود کي اين پولو داده ..مهم زندگي وزنده موندن تو بود
نشست رومبل وسرشو تو دستاش گرفت
_فرداپولو جور ميکنم ........هر جور که شده جور ميکنم وميبرم مثل سگ ميندازم جلوش
بلند شد همون جور که به زمين زل زده بودم گفتم
_پاتو سمت خونهءداريوش نميزاري
برگشت... انگار يه لحظه بهش شوک دادن
چشماشو ريز کردو پرسيد
_تو چي گفتني؟؟؟
اونقدر اروم بودم که خودمم تعجب ميکردن
زهر حرفاي محمد برنده ترازاون بود که بشه تحمل کرد
خودموزدم به بي غيرتي ...اينجوري حداقل پذيرشش برام راحت تر بود
_همون که شنيدي... پولو بيار خودم بهش برميگردونم
شورید؛؛؛؛؛؛؛؛تو غلط ميکني
ديگه بس بود ...هر چقدر شنيده بودم بس بود
باصداي ارومي که خودمم فکر نميکردم تا اين اندازه ملايم باشه گفتم
_دهنتو ببند وگوش بده
برخلاف توکه مثلا داداشمي وبايد پشتم باشي وحالا تو روم داري بهم تهمت ميزني
همين اشغال يکسال تمام کنارم زندگي کرد ودست از پا خطا نکرد
پس حواست وجمع کن ....با داريوش در بيفتي بامن در افتادي)
_به به چيزاي جديد ميشنوم =========ادامو دراورد.........
_با داريوش دربيفتي بامن درافتادي
ديگه چي ؟؟نه بگو ،خوشم اومد
همينم مونده بود که تو يه نفر جلوي من از داريوش دفاع کني نه خوشم اومد
خواهر خودم از پشت داره بهم خنجرميزنه)
_ساکت شو ...فقط ساکت شو
داريوش مردتراز اونيه که تو وبقيه راجع بهش ميگيد
دارم بهت اخطار ميدم محمد
برادر بزرگمي احترامت سر جاش............. ولي پاتو از تو کفش داريوش در بيار)
_پس حدسم درست بود يه چيزايي بين شما ها بوده آآآآآآآره دِددبنال
سرمو نزديکش بردم واز لاي دندوناي بهم فشرده شده غريدم
__هر چي که ميخواي فکر کن
مثل کوه پشت سرشم نميزارم انگشتت بهش بخوره
محمد اينو بدون اگه يه روزي بفهمم بلاي سرش اوردي همون روز
بارو بنديليم و جمع ميکنم واز اين خونه ميرم... برامم مهم نيست چي پشت سرم ميگن ...اب ازسرم گذشته ديگه به چيزي اهميت نميدم
فراموش نکن که تو اين دنياجز من هيچ کسي رو نداري واين من بودم که تو رو ازاون دنيا برگردوندم
من وتو تنهاي تنهاييم... فاميلو ديدي ؟؟دوست ورفيق وهمسايه روديدي ؟؟؟؟؟؟فقط منو داري
پس کاري نکن برم وپشت سرمم نگاه نکنم ......اخطا رمو جدي بگير
محمد تو چشماي عصبانيم نگاهي کرد وبدون هيچ حرفي راشو کشيد ورفت
واقعا مونده بودم اون حرفا چيه که گفتم.... اگه واقعا بيرونم ميکرد چي؟؟؟
مرد بود وغرور داشت... اگه ميگفت هرجهنم دره اي که ميخواي بري برو ...چي کارميکردم ؟؟؟
من واقعا با چه قدرتي اون حرفا رو زدم ؟؟
شکرخدا که حرفي نزد ..........يعني حرفامو جدي گرفت ؟؟؟خداکنه
اونشب محمد اصلا پاشو تو خونه نذاشت... ديگه برام مهم نبود
مهم اين بود که به داريوش نزديک نشه
صبح فردا يه چک ده مليوني روي کابينت بود
تهديدم عمل کرد

پشت در خونهءدنيا وايساده بودم ودستم به سمت زنگ دراز
هنوز جرات زنگ زدن رو نداشتم
داريوش وب
عد از تقريبا دوماه ..........یه باره دیگه ميديدم
نميدونستم عکس العملش چيه و باهام چه جوري برخورد ميکنه
تصميموو گرفتم وزنگ زدم
_بله
_منم مريم
در با مکث باز شد وحياط خونه جلوي چشمام پيدا شد
وايییییی... شده بود عين قبرستون
پس کوش اون درختهاي سر به فلک کشيده وگلهاي بنفشه ورزهاي رنگارنگي که دنيا عاشقشون بود
تموم حياط پر علفهای هرز شده بود وادم رغبت نميکرد بهشون نگاه کنه
_سلام
صداي داريوش منو به خودم اورد
_سلام داريوش
_ بيا تو
پشت سرش وارد شدم
عوض نشده بود همون مجسمه ءسنگي بود
که هيچ وقت نميدونستم تو دلش چه خبره ومتاسفانه اون هميشه از ته نگاهم خبر داشت
خونه همون بود ووسائل همون
انگار همين ديروز بود........چه روزاي که با دنيا اينجا سرنکرديم
بوي دنيا.......... ياددنيا وخاطراتش ذهنمو به خودش مشغول کرده بود
_بشين چرا سر پايی
؟؟؟؟

سيني چايي رو جلوم گرفت
حالا ديگه نه داريوش ....داريوش ِدوماه پيش بود نه من ....مريم ساکت وافسرده ءدوماه پيش
حالا شده بوديم دوتا ادم نرمال.... البته در ظاهر
داريوش پرسيد؛
_حالت چطوره
_ممنون
_ازجاويد راجع بهت مي پرسيدم گفت که خدا روشکر هم تو ...هم محمد حالتون خوبه
_اره به لطف تو هردومون خوبيم ...چند وقته اومدي ؟؟
_يه هفته بعد از تو راهي شدم
_چرا نيومدي بيمارستان ؟؟
_نه تو... نه محمد نميخواستيد منو ببينيد ....دليلي نداشت بهت بگم که اومدم )
بازم داشتم تو گذشته سياحت ميکردم وياد خرابکاريهاي ديگه تو خونه دنيا
_توام مثل من نميتوني يادش نباشي؟؟
صداش از يه کره ءديگه مي اومد... من اصلا اينجا نبودم
_روز اولي که اومدم داشتم ديوونه ميشدم ....تمام خاطراتش به سمتم هجوم اورده بود
سر خاکش رفتم... شايد يکم اروم بشم ...اروم که نشدم هيچ..............
نفس عميقي کشيدو ادامه داد ؛
دلتنگ تر م شدم........ همين که بعد از خاک پامو توخونه گذاشتم احساس ميکردم مثل هميشه ميادو با همون خندهءقشنگش ميگه
(سلام داداش... چي برام اوردي؟؟)
يادم بود ............دنيا هميشه تو دستهاي داريوش دنبال يه چيزي میگشت
انگار که يه ني ني کوچولوه
حالا اون چيز خوردني بود يا پوشيدني فرقي نميکرد...........
دنیا هميشه طلبکاربود
هميشه داريوش دست پربود وهميشه هم دنيا مثل بچه ها ذوق اون دوتا دونه لواشک الو يا البالو خوشکه هاي خوشمزه رو داشت
براي منم عادت شده بود
روزايي که اون جا بودم ببينم امروز داريو ش براي دنيا چي خريده
داريوش همين جور ادامه ميداد ...................

يه دفعه اي بي ربط پريدم تو حرفش
_داريوش اينجا رو بفروش... ديوونه ميشي توش
_اينجا رو ؟؟؟
بادست به دور اطاق اشاره کرد ...انگار که من دارم از يه جزيرهءديگه حرف ميزنم
_جايي که يادگار مادروپدر و تنها خواهرمه ..بفروشم؟؟
بهش برخورده بود
_خودت که ميدوني محاله دلم طاقت بياره ...اين چند ماه گذشته هم چون تنها نبودم طاقت اوردم وگرنه زودتر برميگشتم
_اخه اينجا همش ياد گذشته ها ميافتي
_بس کن مريم ديگه راجع بهش حرف نزن
چايي ت سرد نشه...
يه جورايي محترمانه بهم گفت خفه شو البته خيلي خيلي مودبانه
_حالا چي شد که رات اينوري افتاد
=========================

حالا چي شد که راهت اينوري افتاد؟؟
چک و از تو کيفم دراوردم و روي ميز جلوش گذاشتم
_شرمنده که يکم دير شد ...ديشب محمد همشوجور کرد
نميدونستم که تو پولو دادي وگرنه زودتر بدهیم رو داده بودم... اصلا نميدونستم که ايراني...
جاويدم که اين چند وقت يه قطره اب شده بود ورفته بود تو زمين)
تکيشو به مبل دادو دستاشو به سينه زد وبادي تو غبغب انداخت
_پس بالاخره طاقت نياورد وبهت گفت که من اون پولو دادم
_که چي ؟؟بالاخره که ميفهميدم
نفسی تازه کردم وادامه دادم
_به هرحال ازت ممنونم... واقعا ازت ممنونم ...جون محمد ومديون توام
_مطمئنم اين حرف دل محمد نيست
_خوب نباشه .............حرف دل من که هست ...........اره قبول دارم که محمد شاکيه
ديشب که فهميد اونقدر عصباني شد که بامشت ميکوبيد به کليه ش ولي اين در اصل موضوع تاثيري نداره اگه اين پول نبود ...محمدم نبود )
صورتشو گردوند وبا نگاه دور تا دور سالن رو کاويد
دوباره رفته بود تو گذشته چشماش گرم شده بود
_يادته ميخواستين با دنيا اطاقها رو جابه جا کنيد
يه لبخند محو اومد رولب هردومون
_کيه که يادش نباشه!!
_يادته سر جفتتون داد زدم که به چه حقي دست به وسائل من زديد
سر تکون دادم ...مگه ميشد فراموشش کرد
_دنيا از اولم ازم حساب نميبرد وحرفمو گوش نميداد
اون همه اون روز داد زدم ککشم نگزيد ...ولي بجاش تو ...............
اشک تو چشمات جمع شده بود ومنتظر به اشاره بودي تابزني زير گريه
چشماي گريون اون روزت هنوز که هنوزه تو خاطرم هست
همون روز بود که اولين ريسمان محبت وبه دور قلبم انداختي ...............
مغزم فرمان ونمیگرفت ..........
چي داشت ميگفت؟؟؟؟؟؟ ريسمان محبت ديگه چه صيغه ايه ؟؟؟)
_بعد از اون هر بار که مي اومدي بيشتر ازت خوشم مي اومد
دوست داشتم مدام ببينمت ......دوست داشتم وقتي ميايي هوارو بو بکشم وعطر تنت و تو ريه هام پرکنم
نميدونم کي به خودم اومدم که ديدم شدي نفسم وبدون تو هوا براي نفس کشيدن ندارم
با بهت گفتم
_اصلا میفهمی چی داری میگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کيفمو چنگ زدمو بلند شدم
بامن قيام کرد
_بشين ....تا حرفامو نشنوی نمیزارم بری ...امروز روز اعترافه ....روز محاکمه
بايد....بايد......باشي و بشنوي ........خسته شدم ...
از بس تو دلم ريختم و دم نزدم...........خسته شدم..........
بفهم خسته شدم)
_نميخوام بشنوم... نميخوام چيزي بدونم
_گفتم بشين ...........
با تحکمش نشستم
فراموش کرده بودم
فراموش کرده بودم که اون داريوشِ وهميشه هم داريوش ميمونه
قدرت داريوش تموم نشدني بود
=====================

فراموش کرده بودم که اون داريوشِ وهميشه هم داريوش ميمونه
قدرت داريوش تموم نشدني بود
ذهنم تو روياهاي گذشته بودو چيزهايي که داريوش ميگفت وحتي رو حمم ازشون خبرنداشت
بلند شدو پشت صندلي ش وايستاد ودستهاشو دو طرف پشتي صندلي قائم کردو زل زد به من
_حدس بزن براي چي با محمد دوست شدم ؟؟
براي تو ،براي اينکه ميخواستم بيش تر ببينمت وعادتت بدم به خودم
ميدونستم اصلا تو اين خطا نيستي....اصلا منو نميديدي)
نميخواستم بشنوم .................نميخواستم ذهنيتم از داريوش به هم بخوره .......نميخواستم..............
_اونقدر تو دنياي بچه گانهءخودت غرق بودي
که حتي تصورنميکردي يه مردي به فاصله ءچند متري در کنارت ايستاده و حسرت اينو داره که يکي از خنده هات مال اون باشه
با محمد دوست شدم اونم چه دوستايي رفيق گرمابه وگلستان
که اي کااااااااااااااش نميشدم ........محمد زرنگتر از من بود وزبل تر
روزي که بهم گفت چشمش دنبال دنياست روزم شب شد
جاويد چندسال بود که شريکم وخواستگار پا به جفت دنيا بود

تو اون چند سال.... همه کاري کرده بود وامتحانشو عالی پس داده بود
عاشق وشیدای ِدنیا بود از هر پنج تا حرفش شيش تاش اسم دنيا بود وهرروز به هواي ديدنش به خونمون سر ميزد
ولي دنيا ............... دنيا
ازهمون اول ازش بدش مياومد
جاويد وکه ميديد خودشو تو هفت تا سوراخ قائم ميکرد
براي جاويد طاقچه بالا ميزاشت واخماشو تو هم مي کرد
ولي نميدونم چه سري بود که جاويد اين چيزا رو نيمديد ياميديدو بروي خودش نمي اورد
واله وشيداي دنيا بود.......هر چي ميخواست........هرچي اراده ميکرد
جاويدشده از قلهءقافم براش مهيا ميکرد
تمام اون چيزايي که مي اوردم کار جاويد بود
ديوونه ئ دنيا بود ودنيا سنگ تر ازاون بود که حتي بهش يه روي خوش نشون بده
منم کاري به کارشون نداشتم وميخواستم خود جاويد دل دنيا رو نرم کنه
پس واقعا بدور از انصاف بود که جاويد با اون همه احساس و با اون وضع مالي عالي واون همه خاطر خواهي روبزارم کنارو
دنيارو به محمد ي که تنها چند ماه بود ميشناختمشو يه مغازهءاجاره اي لباس بچه گونه داشت ميدادم
به محمد گفتم نه وبا نه گفتن بهش ...دور توام يه خط قرمز کشيدم
ديگه محال بود که محمد راضي به از دواج ما بشه
همون جور که من محال بود محمدو به دامادي قبول کنم
دنيا هم اين وسط ساز مخالف ميزدو مدام از جاويد بد ميگفت وپشت محمد در مي اومد
حتي پررو پرو تو روي جاوید وايسادو بهش گفت که از ش متنفره ومي خواد زن محمد شه
یه نفس عمیق کشید
_يادته زندانيش کردم ............يادته همه چيزرو حتي تلفن خونه رو قطع کرم
ولي دل واموندم قبول نميکرد نذارم تو باهاش رابطه داشته باشي
قلب عاشقم بابوي نفس تو که بعداز چند ساعت وتو فضاي خونه مي موند اروم ميشد )
_بس کن داريوش بس کن

بس کن داريوش بس کن
_چرا ؟؟؟فکرميکني دروغه يا اونقدر تلخِ که ترجيح ميدي دروغ باشه؟؟
سرمو تو دستام گرفتم وناليدم
_اخه چه نفعي براي تو داره ؟؟چه نفعي ؟؟؟؟نميخوام بشنوم....نميخوام بدونم که تو ذهن بيمار تو چي ميگذشته...
نمي خوام )
_اره شايد راست بگي ...ذهنم بيمار بود...قلبم بيمار بود... قلبم عاشق بود
وتو حتي خبرنداشتي که من دارم از دوريت ميسوزم واب ميشم
اي کاش اون موقع ها جلوي دل مواموندمو ميگرفتم واجازه ءادامه ءرابطه تو بادنيا نميدادم
کاش تو دهن دلم ميزدم وجلوي دوستيتونو ميگرفتم
ميدونستم واسطهءدنيا ومحمدي ...ميدونستم داري پيغامهاي عاشقونشونو ردوبدل ميکني
ولي چيکارميکردم ؟؟عقلم به هيچ جا قد نميداد
شرط عقل بود که رابطتون تموم مي شد
ولي دل قوي تر بود واخر سرم همين دل و احساس بدبختم کردن..)
ساکت شد صورتش از تاثیر چیزی که به یاد اورد تو هم جمع شده بود
_چه روزي بود روز مرگ دنيا .............تاشب زار زدم
سر خاک کردنش طاقت نمي اوردم دلم نمیزاشت ببرنش ...جاويد با اون حال خرابش منو جمع ميکرد
يادته ازسرخاک يه سره اومدم سراغ محمد ...چه شری راه افتاد ...توکه اومدي دم در اتيش گرفتم
دوست دنيا بودي ...مثل خواهر نداشتش بودي ...همدمش بودي...ازهمه مهمترعشق من بودی
گرفتنم وبردنم کلانتري
اونقدر عصباني بودم که فقط با قبول اينکه داغدارم و جگرسوخته ولم کردن
يادته حتي نزاشتم پاتونو تو مراسمش بزارين
يادته با محمد گلاويز شدم
يادته گريه ميکردي وميگفتي دنيا مثل خواهرم بود تروخدا بزاريدتو مراسمش باشم
گريه هات دلمو میسوزوند... ولي داغ خواهرم دردناک تر از عشق به تو بود
خواهرم... يه دونه خواهرم ..........
جوون بود .....
....حيف بود
........
عين يه گل نشکفته بود که زود پرپر شدنشو دیدم
شب هفتم دنيا بود که از غصه نشستم به نقشه کشيدن
فکر میکردم چه جوري دمار از روزگار محمد دربیارم وانتقام خون دنيا رو از ش بگيرم
انتقام از محمد ودوري از تو چنان تو مغزم جولان ميداد که همه چي رو تحت الشعاع قرار داده بود...حتي نبود دنيا رو
چه جوري ميتونستم هم تورو داشته باشم هم انتقاممو بگيرم
با اين اتفاقي که افتاده بود محال بود که محمد بزاره با تو ازدواج کنم
از اون ورم ميخواستم محمدو اون جوري بجزونم که تا عمر داره يادش نره
به فکر دزديدنت افتادم .....
به جاويد گفتم نه نياورد
خوب معلوم بود ................
تمام زحمات واحساسات اين چند سال دود شده بود رفته بود هوا

-به جاويد گفتم نه نياورد
خوب معلومه تمام زحمات واحساسات اين چند سال دود شده بود رفته بود هوا
ميخواستم بدزدمت وچند سالي نگهت دارم وکاری کنم بهم عادت کنی
بعد از اونم با شرايطي که تو ايران براي دخترا وجود داره قبول ميکردي که باهام ازدواج کني
يعني راه ديگه اي برات وجود نداشت
هيچ مرد ديگه اي حاظر نبود با دختري که چند سال تو خونهءيه مرد غريبه زندگي کرده ازدواج کنه
هر چقدرم که اون دختر نجيب ودست نخورده باشه بازم هیچ کس قبول نمیکرد
دروغ نميگم جسمتو نميخواستم ....خودتو ميخواستم
همون مريم شيرين ،همون که موقع اب بازي با دنيا صداي خندش ادمو از ته دل شاد ميکرد
انگارهمين ديروز بود که دزديدمت
چنان حرف جاويدوباور کردي که بدون پرس وجو نشستي تو ماشين
تو اون چندسال به هواي دنيا که چشم ديدن جاويد ونداشت
نديده بوديش ونميشناختيش ..وگرنه نقشه م به کل خراب ميشد
وقتي از هوش رفتي تاخود خونه به عاقبت کارمون فکر کردمو حرص خوردم
حرص خوردم که چرا دنيا با يد بين اين همه ادم عاشق محمد بشه
واخر سرم اون بلا روسرخودش بياره
زندگي منو تو رو به اينجا بکشونه وهمه رو داغون کنه
جاويد ميدونست دوستت دارم... نميزاشت زياد بهت نزديکت بشم
ميترسيد اشک توي چشمات باعث بشه فراريت بدم
دفعهءاولی که میخواستم بیام سراغت دلم به طپش افتاده بود
ولي وقتي ياد پيکر خوني دنيا افتادم واينکه محمد برادرته وباعث اين اتفاق شده....
خون جوی چشمامو گرفت ومثل سگ به جونت افتادم
بعدم که از اطاق بيرون اومدم با ياداوري تو دهني که بهت زده بودم
هزاران هزار بار خودمو توبيخ کردم وشکنجه دادم
کم چيزي نبود ............
هم ميخواستم زجرت بدم .....هم ميخواستم تو بقلم بگيرمت وازت حمايت کنم
شبي که قرار بود بهت تجاوز کنم چه شبي بود...............
دوست داشتم......خاطر خواهت بودم....تو روياهام تو رو مادر بچه هام ميديدم
نميتونستم همچين کاري رو باهات انجام بدم.......
دلم طاقت زجر تو رو نداشت
همون یه باری هم که دست روت بلند کرده بودم
........ازخودم...... از عشقبه تو...
از عشق دنيا به محمد متنفرشده بودم
جاويد که ديد دست وپام جلو نميره به بطري گذاشت جلوم
راه حل خوبي بود شايد تو مستي ميتونستم اين کارو راحت تر انجام بدم
حداقلش این بود که فکر بعد رو نميکردم
مهم اون لحظه بود که تا خرخره خورده بودم تا مست شم
عجيب بود که تو اون لحظه هم دلم طاقت نداشت اشکاتو ببينم
ولي جسمم ،،،،،،غريزم،،،،،،،،،،،،،، ديگه دست من نبود
چيز زيادي يادم نيست
،،،،،وقتي به خودم اومدم که غرق خون بودي

وقتي به خودم اومدم که غرق خون بودي
جاويد پيشنهادانداختن عکسا روداد...گرفتیم و فرستاديم براي محمد
چقدر محمد گریه کردو التماس کرد ...حتی چند بار تا پشت دندونام اومد که بگم نمردي ....ولي فکر انتقام نميزاشت
از يه طرف خوشحال بودم که هنوز پاکي وخداروشکرهيچ اتفاقي نيافتاده ....ازاون ورم وضعت خیلی وخيم بود
خدايي بود که جاويد تا يه حدي با پزشکي سرو کارداشت وتونست سر پات کنه
نميدوني چه روزايي سختی بهمون گذشت
زندگي تو ..........عزيزمن .........قلب وروحم ........تو دستام بود
ومن تصمیم داشتم با خودم ببرمت
قبل از رفتنم ...سفارش نصب دوربيينا رو داده بودم
جاويد موندو منو تو راهی شدیم
روز اولي که بهوش اومدي وخوب یادم هست
حتي هنوز حرفم نميزدي........ نميتونستي فکرشوهم کني تا چه حد دارم اذيت ميشم و..........
به روي خودم نمی یارم
يادته مسخرت کردم
........
بهت خنديدم
فقط ميخواستم اگه اين يه بازيِ بزاريش کنار ...که مثل هميشه حدسم اشتباه داومد
ميترسيدم بري.... ميترسيدم ترکم کني.......
بالاخره فرار ميکردي ودستم بهت نمیرسید
به خاطر همين اون شرايط و جلوي پات گذاشتم
اونقدر ترسوندمت که مثل يه گنجشک بي پناه زل زده بودي به من
بهت گفتم اگه ميخواي بري برو
.......ولي ته دلم از رفتنت وحشت داشتم اگه واقعا ميرفتي ....
من چیکارمیکردم؟؟
همه چيز و موکول کردم به بعد از تصميم تو
اگه ميخواستي بري که بازم به زور نگهت ميداشتم
ولي اگه خودت ميخواستي بموني.....
اون وقت بود که خيالم راحت ميشدوميتونستم به راحتی تنهات بزارم
......

يادته مهموني گرفتم وتروبه کسي نشون ندادم
دوست نداشتم کسي ببينتت
.....دوست نداشتم ديدن تو رو با کسي شريک شم
دلم مدام پيش توبودولي به روي خودم نمياوردم وازقصد صدامو بالاترمیبردم که قه قه های اون شبم رو راحت تر بشنوی
شب نوشیدنی خوردم ومست شدم ..ولي نه اونقدر که نتونم خودمو کنترل کنم...اون حس انتقام وجودمو گرفته بود
احساسم به تو اونقدر متغيير بود که یه وقتايي از هيولا ي توي وجودم وحشت میکردم
اينکه دنيا الان بايد اينجابود....
کنار من و....... همپاي من ......تاازمهمونا پذیرایی کنه
وبا اون لبخند قشنگش گل سر سبد مجلس شه
......حس تنفرمو افزایش میداد
من الان باید کنار دنیا میبودم
........ولی حالا شدم یه مرد روانی که عشقمو تو خونه حبس کردمو برای فریبش مهمونی میگیرم
اومدم دم اطاقت........از اون موقع ها بود که غول انتقام تو وجودم سر برداشته بود و
.....ميخواستم تا اونجا که ميتونم تو رو ازار بدم
داد میزدم
..........فحش میدادم .....ولی تو دلم خون گریه میکردم
تو مقصر نبودی ...اینو همیشه میدونستم ...ولی جز تو کسی رو برای شکنجه دادن نداشتم
نفهميدم چه جوري پشت در اطاقت خوابم بود ...ولي فهميدم که داري جابه جام ميکني وکفشو جورابمو از پام درمياري
اون موقع واقعا به دستهاي حمايت گرت احتياج داشتم
مثل يه پسر بچه ءشيطون بودم که مادرشو گم کرده ودنبال يه پناه ميگرده
تو اون لحظه تنها کسی که این حس ارامشو بهم میداد تو بودی
فرداش که بيدار شدم تو نبودي ويه نامهءکوتاه گذاشته بودي که قبل تاريکي برميگردي خونه

فرداش که بيدار شدم تو نبودي ويه نامهءکوتاه گذاشته بودي که قبل تاريکي برميگردي خونه
نميدوني ذهنم کجاها رفت؟؟هزار تا فکر توسرم جولان ميداد
اينکه ممکنه.. اصلا منصرف شي وبري
اينکه ممکنه.. گم شي وتوام که زبون نداشتي که بخواي از کسي کمک بخواي
خودمو لعنت ميکردم که چرا بايد بخوابم وتوتنها بري ...تاظهر همهءاطرافو گشتم
جايي نمونده بود بگردم... که چشمم به پارک افتاد
يه نيرويي باعث شد پاروي ترمز بزارم وتو پارک دنبالت بگردم
با همون لباس ساده نشسته بودي رو نيمکت ونگات به مردم بود
دلم ازاون همه تنهايت بدرد اومد )
+++++++++++++
سرم درد ميکرد... چي داشت ميگفت؟ چرا اين حرفا رو ميزد؟ مگه الان وقت گفتن اين حرفاست ؟اصلا چرا بايد ميفهميدم ؟
چه تاثيري داشت ؟مگه من بازيچش بودم ؟
تمام اون مدت... تمام اون مدت ....خدايا تمام اون مدت منو ازار داده بود و و به قول خودش عاشقم بود
تمام اون مدت ...حسش باحسي که من داشتم فرق داشته بود وبه روي خودش نمياورد
صداي داريوش همچنان مي اومد وسردرد من از تاثير فکراي مختلف بيشتر ميشد
_وقتي برگشتي خونه خيالم راحت شد که جلد خونه شدي وموندني هستي
حالاميتونستم يه نفس راحت بکشم که فرار نميکني وبرم پي کار وزندگيم )
ياد مزاحما افتادم
_پس به خاطرهمين اونروزکه مزاحما بهم ....
نزاشت ادامه بدم........
دندوناشو رو هم فشردوبا چشماي ريز وفک منقبض شده غريد
_اره فهميدم که ميخوان چه غلطي بکنن ...فقط يکم دير دسيدم ...اگه ميتونستم وزورم مي چربيد جفتشونو به درک واصل ميکردم
اشغالاي خيابوني....هنوز که هنوزه بابت حرفای اون شبم شرمندم
.......

تقصير از تو نبود ولي من اونقدرعصباني بودم که ديواري کوتاهتر از تو پيدا نميکردم
ولت کردم ورفتم با ماشين يه چرخ زدم تا اروم شم
لب تاپو که روشن کردم ...خونهءدرهم ورهم ووسائلاي شکسته تو چشمم زد
توي اطاقت پر اينه شکسته بود وهرجا چشم میگردوندم ....نبودي
نميدونم دلم چرايهو شورزد...
در تراس باز بود وخونه خالي...
يه لحظه از فکر اينکه ممکنه دست به خودکشي زده باشي اعصابم بهم ريخت
انگار يه نفر بهم ميگفت يه اتفاقي داره برات ميافته

انگار يه نفر بهم ميگفت يه اتفاقي داره برات ميافته
بدون اينکه بفهمم دارم چي کار ميکنم وسط خيابون دور زدم وبرگشتم
مثل ديوونه ها مي روندم وبه خودم اميدواري ميدادم که شايد مثل هميشه حموم رفتي
در اپارتمانو که باز کردم .....خونه ريخت وپاش بود وروزمين جا براي راه رفتن نبود
هنوز در باز تراس به وحشتم ميانداخت ....انگار که ميدونستم اونجايي ......
توي اون حالت که ديدمت داشتم سکته ميکردم
همچين راحت وريلکس اويزون نرده ها بودي که اگه يه لحظه دستت در ميرفت ...نميتونستي مانع افتادنت بشي
حتی فکرشم ازارم ميداد ...اون حرفا وچرت وپرتا رو گفتم که فکرتو منحرف کنم
که ذهنت وبه سمت خودم بکشونم واز اون حالت درت بيارم
اگه دست وپامو گم ميکردم وازت ميخواستم که برگردي
نقطه ضعفم دستت مي اومد و اونوقت سرهرچيز کوچيکي متوسل به اين کار ميشدي
وقتي تو چشمام زل زدي........ وقتي چشمات اشکي شد....... دلم لرزيد
دوستت داشتم به اندازه ذره ذره ءوجودم
کنار لبمو که بوسيدي از عالم مادي جداشدم)
صداش دورگه شد
سرمو تو دستام گرفتم من اونموقع تو فکر چي بودم واون تو فکر چي ........
_تومنو بوسيده بودي...... هنوز تو شک بودم.... برام مثل يکي از روياهايي بودکه هميشه با فکرت به سراغم مياومد
يه عمر به دنبال وجودت ......تنت........ بوي نفسات بودم
حالا خودت با کمال ميل منو بوسيده بودي
تمام ذرات وجودم توروميخواست.....عشق.. هوس... علاقه هر چيزي که ميخواي اسمشو بزار...همه چيز توهم قاطي شده بود ومنوبه سمتت میکشوند
ازم که جدا شدي ديگه اين من بودم که نميتونستم جلوي خودم وبگيرم
ميخواستم مال من باشي... مال خود ِخودمن
روياهاي هر شب و روزم داشت تحقق پيداميکرد
تمام ذرات وجودم ميخواست که اون شب مال من باشي
که ....

نفسي تازه کرد .........انگار واقعا تواون لحظه است
_صداي زنگ علي توروازم جدا کرد..........
زل زده بودي توچشمام
انگار که اصلا اونجا نبودي
........
منم نبودم
قبل از اينکه به خودم بيام رفته بودي ...ديگه نميتونستم تحمل کنم
اون شب تمام وجودم تو رو فرياد ميزد ...کجا ميزاشتم بري ؟
اون حرفاروناخواسته زدم .....تمام اون چرت وپرت هادست اويزي بود براي بدست اوردن تو
وقتی برگشتی وتوی دهنم زدی،دیگه نفهمیدم چی شد ....روانی شدم .
من يه مَردم... نميتونم قبول کنم يه دختر جزقلي تو دهنم بکوبه
اونم تويي که ميپرستيدمت
ديگه نفهميدم .....ديگه نخواستم بفهمم ...........ديگه نخواستم ببينم .......
دست که بردم به دکمه هام، رنگت شد مثل گچ
بوضوح ديدم که لرز گرفتت و بعدم که شروع کردي به جيغ کشيدن
اروم نميشدي......داد ميزدي.... مشت ميزدي
هر جوري که ميتونستي.. سعي داشتي ازم فرارکني
اونقدر عصبي بودي که باهيچ حرفي ساکت نميشدي
از درماندگي خودم....... از جيغ هاي تو....... از گريه هات رنج ميکشيدم
مدام خودمو سرزنش ميکردم (که اخه اين چه کاري بود کرده کردم )
از اون حس قبلي دراومده بودم وفقط وفقط ميخواستم اروم شي
به گوه خوردن افتاده بودم
توي دستام از حال رفتي ونديدي چه غمي روشونه هام گذاشتي
++++++++++++++++++++++++++++++

توي دستام از حال رفتي ونديدي چه غمي روشونه هام گذاشتي
بدن بي جونتو گذاشتم روتختت و دست وپاهاتو شستم وپانسمان کردم
خونه رو مرتب کردم وخرده هاي ائينه رو جمع کردم وتمام مدت خودمو سرزنش کردم
همش فکر ميکردم.....چرا؟ چه جوري؟به چه حقي ؟به خودم اجازه دادم که بهت نزديک بشم
چطوري تونستم خودم وراضي به اين کارکنم؟
تا خودصبح تو اطاقت راه رفتم وبه صورت رنگ پريدت خيره شدموو خودمولعنت کردم
نبايد اين کاروميکردم ....از دست خودم شاکي بودم
شاکي بودم که چرا نتونستم جلوي وسوسهءبودن با تو روبگيرم
که چطور تونستم تو رو بايه زن هرزه يکي بدونم ؟
دروغ نميگم ...تو مثل يه اهنربا ميموندی که منو تو هر حالتي که بودی به سمت خودت جذب ميکردي
اينکه به سمتت کشيده ميشدم ..دست خودم نبود که بتونم کنترلش کنم
ذات وسرشتم منو به سمت تو ميکشوند
فردا ظهر مثل مجنونا بودم ....دلم طاقت نم ياورد.... بايد بهت سر ميزدم ودلمواروم میکردم...ميديدم درد داري
اخر سرم همونو بهونه کردم وبه هواي دادن قرصا اومدم خونه
ميخواستم فقط مطمئن شم که ميموني....... که ترکم نميکني
همهءاون چيزايي که گفتم .....تمام اون حرفا رو از روي قصد زدم... من ارزوم اين بود که تورو داشته باشم ...ولي چيکار بايد ميکردم ؟
بهت ميگفتم که يا ترکم کني يا اخلاقت برگرده وسوءاستفاده کني وبخواي برگردي
محال بود بزارم ...حاضر بودم تا عمر دارم جلوي چشمات يه ادم منحوس باشم ...ولي تو رو هميشه داشته باشم
بهت وابسطه شده بودم ...نميشد ...نميتونستم بزارم بري
با تو نفس ميکشيدم وبدون تو زندگی امکان نداشت

سرعلي خودمو کشتم که همديگه رونبينيدولي.....علي توروديد
ميبيني بخت وشانس منو ...
دوست من تو رو ببينه واينجا ....تو کشوری به این بزرگی ....وبين اين همه ادم تورو بپسنده و عاشقت بشه
عاشق دخترمن ...عشق من........)

_ نگو عشق تو بگو زنداني تو .........نگودختر
تو بگو کلفت تو ......... کتک خوردهءتو )
ميگفتم تا اروم شم ....ولي داريوش اصلااينجا نبود ....تو يه دنياي ديگه بود
_علي که ازت خواستگاري کرد موندم
اين همه تورو زجرداده بودم ومطمئنا اگه علي دستشو به سمتت دراز ميکرد تو نه نميگفتي
خلاصي از زندانِ من برات ارزو بود
باهمهءسنگدليم فهميدم نميتونم... نميتونم تورواينجوري داشته باشم ...به خاطر همين بهت ازادي دادم.... کلاس زبان و هزار جور چيز ديگه ....
ميخواستم کم کم راه رو باز کنم ودلت وبدست بيارم ولي علي ....
نفس عميقي کشيد وادامه داد
علي دست ازت نميکشيد ..تااينکه اومد وتو همهءحرفاشوشنيدي
ديگه کار از کار گذشته بود
با خودم گفتم مرگ يه بار شيونم يه بار ....بزار بترسونمت شاید موندنی شدی
دوباره ترسوندمت... دوباره کاري کردم که ترس از بي پناهي تو چشمات دادميزد
خودمو با اين حرف اروم کردم که اگه بخواي بري ديگه کاري نميتونم انجام بدم
حتما قسمتت من نبودم وعلی مرد زندگیت بوده
يه هفتهءتموم خودمو توخونهءيکي ازبچه ها که نزديک يه پارک جنگلي بود حبس کردمو انتظار کشيدم
قرار بود علي بهم خبرشو بده..... منتظر بودم......ثانیه ها رومیشمردم.... ساعتهارو
واقعا کم مونده بود ديوونه بشم و بزنم بيرون و
بيام
سراغت
همه چيزو واگذار کردم به خدا واينکه شايد ته دلت به خاطر
ترس... نگراني...دلسوزي ...باهام بموني
علي که زنگ زد نفهميدم چي ميگه فقط يه چيز وميخواستم جوابِ تورو
جوابت رد بود ...اونقدر خوشحال شدم که حتي علي هم فهميد
شرمندش شدم... اون دوست صميميم بود ولي خوب.......... انتخاب خودت بود
من تقصيري نداشتم ...خدايي تو اين يه مورد کاري به کارت نداشتم
............

اون دوست صميميم بود ولي خوب انتخاب خودت بود من تقصيري نداشتم
خدايي تو اين يه مورد کاري به کارت نداشتم
مکث کردو نگاهشو به تلفن بيسيمي دوخت....
سرقضيهءتلفن ديوونه شدم........
داشتم با علي حرف ميزدم که تورو توباجهء تلفن ديد
بهم گفت (مريم داره به کي زنگ ميزنه؟ مگه ميتونه حرف بزنه ؟)
اونقدر شوکه ومتعجب بودم که نفهميدم چه جوري خودمو به خونه رسيدم
نبودي ....واقعا نبودي... خونه نبودي...
تمام مدت حرص ميخوردم که علي ممکنه اشتباه کرده باشه ولي راست بود.....اومدي وبا ديدن من رنگت پريد
تا اون موقع به خودم ميگفتم حتما جايي گير کرده ولي...ترس تو چشمات داد ميزد که حرفاي علي درسته
خون جلوي چشمامو گرفت
ديگه خودم نبودم غول خشم وعصبانيت تموم وجودمو گرفته بود
ميخواستم اونقدر بزنمت که ديگه از جا ت بلند نشي ....بهم خيانت کرده بودي .....
نه ازاون نوع ...ولي اينکارهم يه نوع خيانت بود ....من بهت اعتماد کرده بودم
احساس اينو داشتم که تو بحراني ترين لحظه از پشت بهم خنجرزدي
تمام احساسم به تو تغيير کرده بود
تو تمام اون مدت دست از پا خطا نکرده بودم ....وبه محمد کاري نداشتم
دورادور جاويد خبر راروميرسوند....ولي محمد ديگه برام مهم نبود
تو مهم بودي... قلب من مهم بود ....عشقم به تو مهم بود ....که تو خيلي راحت زير پا لهش کردي
اعتمادمو از بين بردي.... شخصيتمو خورد کردي ....منو شکستی
اصلا ازت انتظار نداشتم ....
بعد از اون همه کاري که برات کردم....بعد ازاون همه ازادي .......تو بهم ناروزدی
کتکت زدم ....پهلوتو شکافتم ....ازارت دادم ...کَکَم هم نگزید
مهم اين بود که خشممو خالي کنم
از اين ميترسيدم که محمد پيدات کنه وديگه دستم بهت نرسه
همه چي رو ازت گرفتم
شدم يه ادم اهني که قلبي تو سينه نداره....خودمم از اون همه سنگدلي تعجب کرده بودم
برزخ بودم وعين خيالم نبود چه بلايي داره سرت ميياد ...توجيح بودم که خودت مقصري و این بلاهاتاوان گناهته
ولي از روز سوم کم کم دلم شور افتاد... صبح تا شب ميشستي يه گوشه وزل میزدی به روبه روت
همهءامکاناتم که ازت گرفته بودم وکاري نداشتي انجام بدي
غذا نميخوردي ....حتي ديگه به کاراي خونه هم نميرسيدي
روز چهارم بدتر از روز قبل بود ...تاروز هشتم که...
ازصبح حالم خراب بود....وته دلم ناجور شور ميزد
اخلاقت از اين رو به اونرو شده بود
ديگه مريم نبودي... ديگه چشمات باهام حرف نميزد ...ديگه اصلا زنده نبودي
نگاهم بهت بود که دم غروبي رفتي توتراس ....
هوا تاريک شده بود ودوربينا چيز ي رونشون نميداد ...نديدم که برگردي تو خونه
بار اخري که روي تراس بودي ...ترس رو دوباره تو وجودم نشوند
ديگه نميتونستم سر کار بمونم برگشتم خونه
همه جا رو گشتم نبودي ....يعني واقعا هنوز تو ي تراس بودي ؟؟انگار بهم الهام شده بود همون جایی...
در وبازکردم تاريک تاريک بود
چراغ وکه زدم يه لحظه کوپ کردم ....تو توی اون سرما مثل یه مجسمه یخی خوابیده بودی
بدنت سردسردبود... مثل يه تیکه يخ ..لبهات کبودِ کبود بود
يه لحظه فکر کردم از دستت دادم ...خودمو لعنت کردم ...که چرا زودتر تمومش نکردم
هميشه همين طور بودم..... اول ازارت ميدادم وبعدم خودمو لعنت ميکردم که چرا باهات اون رفتار وداشتم
تو صورتت زدم ...شکر خدا چشماتو به زور بازکردي ولي ....
يادته ازم روبرگردوندي.......
از من ،،،از مني که هميشه مي پرستيدمت )
نیم نگاهی به من انداخت ...
سرماي اون شب هنوز تو ذهنم بود با فکر به اون روز تو خودم جمع شدم وبازوهامو تو بغلم گرفتم
اشک از چشمام سرازير شد ه بو

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس